ترنم اطهری ترنم اطهری ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

دختر گلم ترنم

سرما خوردن مامانی

دیروز یکشنبه صبح وقتی از خواب بیدار شدیم که آماده شیم بریم سرکار مامانی به بابا زنگ زد و گفت که امروز اگه می شه ترنم را نیارید به زیبا بگو اگه می تونه مرخصی بگیره بمونه پیش ترنم آخه من حالم خوب نیست سرما خوردم هم اینکه نمی تونم از ترنم مراقبت کنم هم اینکه ترنم سرما میخوره. خلاصه من خیلی ناراحت شدم آخه سرکار خیلی کار داشتم و مرخصی هامم زیاد بود واسم سخت بود مرخصی گرفتن اما باز گفتم ایرادی نداره یه اس ام اس به رئیسمون دادم و گفتم مرخصی واسم رد کنه.  خلاصه دیروزو کنار دختر گلم موندم و تو هم دست از سر من برنمی داشتی یه لحظه منو تنها نمی گذاشتی تا جایی که نه صبحانه تونستم بخورم و نه ناهار و وقتی ساعت 3و نیم خوابوندمت خودم تونستم ناهار بخورم....
29 مهر 1392

شب نشینی

دیشب بابای گلناز و ابوالفضل، همسایه بالایی مون، از سفر برگشته و من و بابا تصمیم گرفتیم امشب بریم دیدنشون . وقتی رفتیم همکار من آقای عرشیا که می شه همسایه بغلی گلناز اینها هم با خانمش اونجا بودند . یه شب نشینی ساده و صمیمی با همسایه ها خیلی خوش گذشت. مامان ابوالفضل واسه تولدش یه کامیون بزرگ خریده بود که ابوالفضل تورو سوار کامیونش کرده بود و می چرخوند تو هم کلی ذوق می کردی و با لبخند رضایت ابراز خوشحالی می کردی. دختر گلم کلی با ابوالفضل و گلناز بازی کردی . یه کوچولو هم شیطونی کردی و به مجسمه ها و گلهاشون دست می زدی و بابای گلناز بغلت می کرد که خرابکاری نکنی وقتی هم که وسایل پذیرایی اومد وسط رفتی سراغ میوه و شکلات و چایی که یکی یکی از...
28 مهر 1392

ترنم و تلویزیون

از دو سه ماهگی صدا و تصویر تلویزیون توجه تورو به خودش جلب می کرد مخصوصا وقتی تبلیغات تلویزیونی پخش می شد چشم از تلویزیون بر نمی داشتی الان هم خیلی تلویزیون دوست داری وقتی از بیرون میایم خونه اگه خواب نباشی می ری سراغ کنترل تلویزیون و دکمه روشنو می زنی و تلویزیونو روشن می کنی تقریبا کنترل همیشه دست توئه و واسه خودت کانال عوض می کنی یا جلوی میز تلویزیون می ایستی و با کنترل می زنی روی میز یا صفحه تلویزیون من تعجب می کنم که چرا این کنترل بدبخت تا الان نشکسته . برنامه عمو پورنگ و جمعه به جمعه و کلا برنامه هایی که بچه توشون زیاده رو خیلی دوست داری بیشتر هم برنامه عمو پورنگ دقیقا یادمه هشت نه ماهت بود خاله اینها واسه تولد من اومده بودند خونمون...
26 مهر 1392

عید قربان و مهمونی

امروز چهارشنبه 24 مهر 92 و عید قربانه .عیدت مبارک عزیز دلم. امروز تعطیله و من و بابا به مدت سه روز کنار دختر خوشگلمون می مونیم و سرکار نمی ریم البته فردا شب مهمون داریم قراره عمواحمد و بچه هاش بیان خونمون. من و بابا هم در حال تدارک دیدن برای مهمونی فردا شبیم یه خورده تعداد افراد زیاده با خودمون 21 نفر میشیم . دوست ندارم وقتی سرم شلوغه باعث بشه تو اذیت بشی عزیز دلم . سعی می کنیم یکی مون کنارت باشیم و به نوبت کارهارو با بابا انجام می دیم تا تو تنها نمونی . تو دختر گل منی فقط کافیه سرت با یه چیزی گرم بشه که واست جدید باشه اون وقت دیگه نه مامان می خوای نه بابا البته مدت زمانش کوتاهه چون زود ازش خسته میشی . من و بابا دوست داریم همیشه خندون و...
24 مهر 1392

دندون پنجم ترنم

یک روز بعد از اینکه من و بابا فهمیدیم که دختر خوشگلمون دو تا مروارید زیبا توی دهان قشنگش جوونه زده رویش یک مروارید دیگه را هم کشف کردیم بله خانم خوشگلم دندون پنجم حضرتعالی هم سمت راست دوتا دندون بالایی در حال در اومدنه. یک کوچولو بهانه گیر شدی و یه کمی هم غذات کم شده، همش دوست داری هر چی می بینی که سفته گاز بزنی . بمیرم الهی دیگه دندون گیر و اسباب بازیهاتم جوابگوی این سه تا دندون نیستند حق داری مامان، الهی فدای چشای قشنگ دخترم بشم.  خیلی دوستت دارم ترنمم الهی فداااااااااااااااااااااااات شم مامان. دندونهای بالاییت به نسبت دندونهای پایینی رشد سریعتری دارند . مبارکت باشه عزیزم تحمل کنی این دوره هم زود تموم می شه به جاش دختر گلم دندون ...
23 مهر 1392

دندون های سوم و چهارم ترنم

ترنمم، عروسک مامان ، الهی که مامان فدای چشای خوشگلت بشه دخترم . نمی دونی چقدر خوشحالم آخه دو تا مروارید خوشگل دیگه توی دهان دختر خوشگلم جوونه زدند دیشب در کمال ناباوری دیدم که دندون بالایی هاتم نیش زدند . خیلی هیجان انگیز و خوشگل بودند وقتی دیدمشون کلی جیغ زدم از خوشحالی و باباتو صدا زدم که بیاد ببینه تو هم با تعجب نگاهمون می کردی که چی شده ما این کارهارو می کنیم بابا هم کلی خوشحال شد و قربون صدقت رفت . خیلی خوشحالم مامان جونم که روز به روز شاهد بزرگ شدن و رشدت هستیم . اولین دندونهات توی نه ماهگی درومدند . از پنج شش ماهگی لثه هات می خاریدند و اذیتت می کردند ولی از دندون های خانم گلم خبری نبود تا اینکه در نه ماهگی سرو کلشون پیدا شد منم و...
22 مهر 1392

جشن تولد یک سالگی

دختر خوشگلم، فرشته کوچولوی مامان، الهی قربون شکل ماهت بشم عزیز دلم، روز 5 شنبه 18 مهر واست تولد گرفتیم از صبح 5 شنبه من و بابا درگیر کارها و آماده کردن بودیم تو هم واسه خودت بازی می کردی توی دست و پای من و بابا می پلکیدی قربونت برم . شب قبلش با بابا و خانوم خوشگل من رفتیم واست یک دونه دستبند طلا خریدیم تا توی جشن تولدت بهت کادو بدیم ، بعد رفتیم کیک تولدت رو سفارش دادیم (شکل کیتی) توی شیرینی فروشی یک مجسمه ببر بزرگ بود که تو همش ذوق اونو می کردی و با تعجب داد و  فریاد راه انداخته بودی، چند تا دوست کوچولو هم توی شیرینی فروشی پیدا کردی الهی فدات شم خیلی اجتماعی هستی مامان جونم، زود با همه ارتباط برقرار می کنی با همه زود دوست می ش...
19 مهر 1392

روز جهانی کودک

فرشته کوچولوی مامان، ترنم نفسی همه کسی، الهی مامان دورت بگرده خوشگل من روزت مبارک .مامان جونم امروز روز جهانی کودکه و من این روز رو به دختر خوشگل و مهربونم از ته قلبم تبریک می گم . مامانی الهی مامان فدای چشای خوشگلت بشه دخترم، ازت ممنونم که دختر خوب منی و از خدا ممنونم که تورو به این نازی به من داد . الان من سرکارم و دلم واسه دختر خوشگل خودم یه ذره شده هنوز زنگ نزدم به مامانی و احوالتو بپرسم آخه مامانی گفته تا قبل از ساعت ده و نیم حق نداری زنگ بزنی صدای تلفن دختر خوشگل منو بیدار می کنه مامان جونم از وقتی که به دنیا اومدی یعنی همون شب اول توی بیمارستان خیلی به صدا حساس بودی و با کوچکترین صدا از خواب می پریدی و بیدار می شدی . روزی که واسه تست ...
16 مهر 1392

واکسن یک سالگی

دختر ناز مامان، فرشته کوچولوی من، الهی که مامان فدای خوشگلیات بشه عزیز دلم، امروز صبح دوشنبه 15/7/92 با بابا ایمان رفتیم و واکسن یک سالگیتو زدیم . عزیز دلم موقعی که خانم پرستار واکسنو زد شروع کردی به گریه اما وقتی نی نی بعدی اومد تو که واکسن بزنه تو از ذوق دیدن یه نی نی شروع کردی به خوشحالی و خندیدن و دستتو به سمت نی نی گرفتی و اشاره کردی و گفتی نی نی، نی نی و دیگه یادت رفت واکسن زدی، دیگه گریه نکردی الهی مامان قربون نجابتت بشه دختر نازنینم . هرچی از خانومی و وقارت بگم کم گفتم یه تیکه خانومی ، بهت افتخار می کنم مامان جون . ماه خوشگل من یه کوچولو سرفه می کنی ترسیدم نکنه خدایی نکرده سرما خورده باشی تورو خدا مریض نشو مامان می میره، وقتی تو دور ...
15 مهر 1392