عید قربان و مهمونی
امروز چهارشنبه 24 مهر 92 و عید قربانه .عیدت مبارک عزیز دلم. امروز تعطیله و من و بابا به مدت سه روز کنار دختر خوشگلمون می مونیم و سرکار نمی ریم البته فردا شب مهمون داریم قراره عمواحمد و بچه هاش بیان خونمون. من و بابا هم در حال تدارک دیدن برای مهمونی فردا شبیم یه خورده تعداد افراد زیاده با خودمون 21 نفر میشیم . دوست ندارم وقتی سرم شلوغه باعث بشه تو اذیت بشی عزیز دلم . سعی می کنیم یکی مون کنارت باشیم و به نوبت کارهارو با بابا انجام می دیم تا تو تنها نمونی . تو دختر گل منی فقط کافیه سرت با یه چیزی گرم بشه که واست جدید باشه اون وقت دیگه نه مامان می خوای نه بابا البته مدت زمانش کوتاهه چون زود ازش خسته میشی . من و بابا دوست داریم همیشه خندون و خوشحال ببینیمت و همه سعیمونو می کنیم که تو اذیت نشی گلم.
اینجا هم آماده شدیم که بریم آخرین خریدها رو واسه مهمونی انجام بدیم تورو آماده کردم و بعد رفتم خودم آماده شم تو هم نشسته بودی و با گوشهای لباست بازی می کردی .