خوابیدن ترنم
ترنم خوشگل من از اول تولدش، فقط و فقط توی جای آروم و خلوت و بی سروصدا خوابش می برد و متاسفانه مسأله خوابوندن دختر گلم توی این یک سال یکی از معضلات مامان زیبا و بابا ایمان بوده. توی شش ماه اول زندگیت شبها تا ساعت چهار یا پنج صبح نمی خوابیدی و منم پا به پای تو بیدار بودم یا شیر می خوردی یا باید باهات بازی می کردم که حوصلت سر نره و غر نزنی و گریه نکنی. شش ماه اول من که تعطیل بودم و سرکار نمی رفتم اما بابای بیچاره تا ساعت یک و دو پا به پای ما بیدار می موند و بعدش دیگه ناچار بود بره بخوابه آخه صبح می خواست بره سرکار . بعضی روزها هم تا صبح ساعت هفت که بابا می خواست بره من و تو هنوز بیدار بودیم و بعد تا ساعت سه و چهار بعد از ظهر می خوابیدیم . روزای...