ترنم اطهری ترنم اطهری ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

دختر گلم ترنم

راه افتادن ترنم

امروز که از سرکار اومدم خونه مامانی که تو رو بردارم بیایم خونه در کمال ناباوری دیدم که داری راه می ری اونم نه ده قدم و دوازده قدم مثل یه آدم بزرگ. چقدر هم خوشگل و سنگین و باوقار راه می رفتی مامان جونم . الهی دورت بگردم عزیز دلم اونقدر به وجد اومده بودم که باورم نمی شد، اونقدر ذوق زده شده بودم که زدم زیر گریه بابایی می گفت گریه نکن چرا گریه می کنی بچه ناراحت می شه اما گریه من گریه خوشحالی بود خداروشکر که دخترم پاهای سالمی داره و می تونه راه بره . مامان جونم امیدوارم قدمهات همیشه استوار باشند و در راه خوب قدم برداری . عزیز دلم بهت تبریک می گم مامانی . تو فرشته زیبای من با سعی و تلاشت بالاخره موفق شدی راه بری الهی قربونت برم مامانم ایشالا همیشه...
1 آبان 1392

راه رفتن عزیز دلم

دختر قشنگم، فرشته کوچولوی ناز مامان، الهی فدات شم الان سرکارم و دلم برات خیلی تنگ شده . زنگ زدم مامانی گفت طبقه بالا، پیش بابایی و دایی حسامی. دیشب بابا دیر اومد خونه ، تو هم از عصرش اونقدر منو راه بردی که هر دومون کلی خسته شده بودیم بابا که اومد بردمت حموم ، وقتی از حموم درومدی توی بغل بابا خوابت برد. شیرین عسل مامان این روزا داری تمرین راه رفتن می کنی انگشت منو می گیری و می کشی که یعنی بلند شو با هم قدم بزنیم ، بعد می گی بئیم بئیم یعنی بریم بریم تا میاد من بلند شم منو بردی با خودت یا میگی بدو بدو، طاقتم نداری که منتظر بمونی باید همون لحظه من پاشم و باهات بیام، بعد جلو جلو تند تند میری و منو دنبال خودت می کشونی الهی قربونت برم اونقدر شیرینی...
30 مهر 1392

سرما خوردن مامانی

دیروز یکشنبه صبح وقتی از خواب بیدار شدیم که آماده شیم بریم سرکار مامانی به بابا زنگ زد و گفت که امروز اگه می شه ترنم را نیارید به زیبا بگو اگه می تونه مرخصی بگیره بمونه پیش ترنم آخه من حالم خوب نیست سرما خوردم هم اینکه نمی تونم از ترنم مراقبت کنم هم اینکه ترنم سرما میخوره. خلاصه من خیلی ناراحت شدم آخه سرکار خیلی کار داشتم و مرخصی هامم زیاد بود واسم سخت بود مرخصی گرفتن اما باز گفتم ایرادی نداره یه اس ام اس به رئیسمون دادم و گفتم مرخصی واسم رد کنه.  خلاصه دیروزو کنار دختر گلم موندم و تو هم دست از سر من برنمی داشتی یه لحظه منو تنها نمی گذاشتی تا جایی که نه صبحانه تونستم بخورم و نه ناهار و وقتی ساعت 3و نیم خوابوندمت خودم تونستم ناهار بخورم....
29 مهر 1392

شب نشینی

دیشب بابای گلناز و ابوالفضل، همسایه بالایی مون، از سفر برگشته و من و بابا تصمیم گرفتیم امشب بریم دیدنشون . وقتی رفتیم همکار من آقای عرشیا که می شه همسایه بغلی گلناز اینها هم با خانمش اونجا بودند . یه شب نشینی ساده و صمیمی با همسایه ها خیلی خوش گذشت. مامان ابوالفضل واسه تولدش یه کامیون بزرگ خریده بود که ابوالفضل تورو سوار کامیونش کرده بود و می چرخوند تو هم کلی ذوق می کردی و با لبخند رضایت ابراز خوشحالی می کردی. دختر گلم کلی با ابوالفضل و گلناز بازی کردی . یه کوچولو هم شیطونی کردی و به مجسمه ها و گلهاشون دست می زدی و بابای گلناز بغلت می کرد که خرابکاری نکنی وقتی هم که وسایل پذیرایی اومد وسط رفتی سراغ میوه و شکلات و چایی که یکی یکی از...
28 مهر 1392

ترنم و تلویزیون

از دو سه ماهگی صدا و تصویر تلویزیون توجه تورو به خودش جلب می کرد مخصوصا وقتی تبلیغات تلویزیونی پخش می شد چشم از تلویزیون بر نمی داشتی الان هم خیلی تلویزیون دوست داری وقتی از بیرون میایم خونه اگه خواب نباشی می ری سراغ کنترل تلویزیون و دکمه روشنو می زنی و تلویزیونو روشن می کنی تقریبا کنترل همیشه دست توئه و واسه خودت کانال عوض می کنی یا جلوی میز تلویزیون می ایستی و با کنترل می زنی روی میز یا صفحه تلویزیون من تعجب می کنم که چرا این کنترل بدبخت تا الان نشکسته . برنامه عمو پورنگ و جمعه به جمعه و کلا برنامه هایی که بچه توشون زیاده رو خیلی دوست داری بیشتر هم برنامه عمو پورنگ دقیقا یادمه هشت نه ماهت بود خاله اینها واسه تولد من اومده بودند خونمون...
26 مهر 1392

عید قربان و مهمونی

امروز چهارشنبه 24 مهر 92 و عید قربانه .عیدت مبارک عزیز دلم. امروز تعطیله و من و بابا به مدت سه روز کنار دختر خوشگلمون می مونیم و سرکار نمی ریم البته فردا شب مهمون داریم قراره عمواحمد و بچه هاش بیان خونمون. من و بابا هم در حال تدارک دیدن برای مهمونی فردا شبیم یه خورده تعداد افراد زیاده با خودمون 21 نفر میشیم . دوست ندارم وقتی سرم شلوغه باعث بشه تو اذیت بشی عزیز دلم . سعی می کنیم یکی مون کنارت باشیم و به نوبت کارهارو با بابا انجام می دیم تا تو تنها نمونی . تو دختر گل منی فقط کافیه سرت با یه چیزی گرم بشه که واست جدید باشه اون وقت دیگه نه مامان می خوای نه بابا البته مدت زمانش کوتاهه چون زود ازش خسته میشی . من و بابا دوست داریم همیشه خندون و...
24 مهر 1392

دندون پنجم ترنم

یک روز بعد از اینکه من و بابا فهمیدیم که دختر خوشگلمون دو تا مروارید زیبا توی دهان قشنگش جوونه زده رویش یک مروارید دیگه را هم کشف کردیم بله خانم خوشگلم دندون پنجم حضرتعالی هم سمت راست دوتا دندون بالایی در حال در اومدنه. یک کوچولو بهانه گیر شدی و یه کمی هم غذات کم شده، همش دوست داری هر چی می بینی که سفته گاز بزنی . بمیرم الهی دیگه دندون گیر و اسباب بازیهاتم جوابگوی این سه تا دندون نیستند حق داری مامان، الهی فدای چشای قشنگ دخترم بشم.  خیلی دوستت دارم ترنمم الهی فداااااااااااااااااااااااات شم مامان. دندونهای بالاییت به نسبت دندونهای پایینی رشد سریعتری دارند . مبارکت باشه عزیزم تحمل کنی این دوره هم زود تموم می شه به جاش دختر گلم دندون ...
23 مهر 1392