سرما خوردن مامانی
دیروز یکشنبه صبح وقتی از خواب بیدار شدیم که آماده شیم بریم سرکار مامانی به بابا زنگ زد و گفت که امروز اگه می شه ترنم را نیارید به زیبا بگو اگه می تونه مرخصی بگیره بمونه پیش ترنم آخه من حالم خوب نیست سرما خوردم هم اینکه نمی تونم از ترنم مراقبت کنم هم اینکه ترنم سرما میخوره. خلاصه من خیلی ناراحت شدم آخه سرکار خیلی کار داشتم و مرخصی هامم زیاد بود واسم سخت بود مرخصی گرفتن اما باز گفتم ایرادی نداره یه اس ام اس به رئیسمون دادم و گفتم مرخصی واسم رد کنه. خلاصه دیروزو کنار دختر گلم موندم و تو هم دست از سر من برنمی داشتی یه لحظه منو تنها نمی گذاشتی تا جایی که نه صبحانه تونستم بخورم و نه ناهار و وقتی ساعت 3و نیم خوابوندمت خودم تونستم ناهار بخورم....